این سالها میگذرد با تمام خزان ها و بهارهایش اکنون من این الآن حال این حال استمراری بی تکرار مرا می سازد این مرور سی و سوم از نسخه ی من است سپاس از این همه غزل از اینکه هستی از اینکه هستم از اینکه هستید

این سالها میگذرد با تمام خزان ها و بهارهایش اکنون من این الآن حال این حال استمراری بی تکرار مرا می سازد این مرور سی و سوم از نسخه ی من است سپاس از این همه غزل از اینکه هستی از اینکه هستم از اینکه هستید

... عادم است دیگر يك روز حوصله ي هيچ چيز را ندارد دوست دارد بردارد ، خودش را بريزد دور با يك غوره سردي اش ميكند و با يك مويز گرمي و چون آدم است شايد برعكسش هم صدق كند

تن صحیفه دریده ،جبین آیه شکسته به جای بوسه احمد، ستم به سینه نشسته چو آیه آیه قرآن،جدا جدا شده از هم بخوان بخوان به توالی ببین ببین نگسسته ! خدنگ و خنجر و حنجر،تنی و سمّ ستوران خدا خودش به تماشاست،خدا که چشم نبسته

... کلا خرجش یه آفتابه س #من_عاشق_مبارزه_با_صهیونیست_ها_هستم

... از روی بعضی از آدم‌ها باید مشق نوشت و از روی بعضی آدم‌ها باید جریمه نوشت با بعضی از آدم‌ها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست! بعضی از آدم‌ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آن‌ها را بفهمیم. و بعضی از آدم‌ها را باید نخوانده دور انداخت... ◆ قیصر امین پور | بی بال پریدن ◆

من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش #صرفا_جهت_ثبت_در_تاریخ

... میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی فقط ما مانده ایم که هنوز از #بهار لبریزیم این پست به #احمدی_نژاد ی ها هیچ ربطی نداره پ.ن: خدا از اونایی که #ریدن به بهار و رنگ سبز نگذره. آمین

پسرم ؛ هر چه میشوی بشو ، مدیر نشو

این رسم مهمان نوازی نبود

... او می برید و من می بریدم او از حسین سر من از حسین دل ...

داری از قصد می زنی یک ریز با سر انگشت خود به شیشه ی من قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشه ی من تو که در کوچه راه افتادی همه جا غیر کربلا بودی! با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟ روز آخر که جنگ راه افتاد سایه ی تشنگی به ماه افتاد هر طرف یک سراب پیدا شد چشمهامان به اشتباه افتاد مهر زهرا مگر نبودی تو؟ تو که با مادر آشنا بودی با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟ مادری در کنار گهواره لب گشود و نگفت هیچ از شیر تو نباریدی و به جات آن روز از کمانها گرفت بارش تیر تو که حال رباب را دیدی تو به درد دلش دوا بودی با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟ وقتی آن روز رفت سمت فرات در دلش غصه های دنیا بود تو اگر در میانمان بودی شاید الآن عمویم اینجا بود رحمت و عشق از تو می بارید قبل تر ها چه ها بودی با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟ 

نمی دانم قد بلند و بالای تو را #شرمندگی آب کرد یا عمود آهنین یا نیزه ها یا تیرها

#یادش_بخیر ، یه زمانی بود #ارباب به ما عنایتی داشت

به خدا میسپارمت

دستم بگیر پادشاه ادب که پای دلم لنگ میزند

#خورشید را تو به من نشان بده این روزها همه به راحتی #دروغ می گویند و حرف #راست را باید از کودکان شنید

چگونه باغ تو باور کند بهاران را ؟ که سالها نچشیده است طعم #باران را گمان مبر که چراغان کنند دیگر بار شکفته ها تن عریان شاخساران را #حسین_منزوی

نه اینکه فکر کنید #آقامحمدطاها ی ما سر به هواست ها، نه نگاهش رو به اوستا کریمه ;-)

دلم ميخواست یه دل سیر با هم بازی میکردیم #گوربابای_کار_و_درس_دانشگاه

دود می خیزد ز #خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به #پایان می رسد افسانه ام ؟ گرچه می سوزم از این #آتش به جان ، لیک بر این سوختن دل بسته ام

من خیلی اهل #چالش نیستم ولی ادب حکم میکنه روی رفقا رو زمین نندازیم @vchakoshy @sdnaghdi @chalist1 @rezanoon

من در این تاریکی امتداد تر بازوهایم را زیر بارانی می‌بینم که دعاهای نخستین بشر را تر کرد درگشودم به چمن‌های قدیم، من در این تاریکی ریشه‌ها را دیدم

امروز روز اول مدرسه ی جدیدم بود #صرفا_جهت_ثبت_در_تاریخ

هر کسی از ظن خود شد یار من

بوی #پاییز که می آید زنده میشود خاطرات سالخورده ام روزی را که دچارت شدم خوب بخاطر دارم دچار دخترکی شاد و رها با دستهای رنگی‌

#گرگ در گله و #سگ بسته و #چوپان در خواب

پایان راند اول از #کاغذبازی های دانشگاه #صرفا_جهت_ثبت_در_تاریخ

این کارهای همیشه و هنوز تمامی ندارد که دوریمان دوباره سه روز را رد کرد گرچه #قسطی میبینمت ولی #نقد دوستت دارم #آقامحمدطاها

#تک_چشم رو به وضوح میشه در معدل بنده رویت کرد ، این #شیطون کی میخآد دست از سر ما برداره ؟

وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید و اینک ، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام خم شو ، شاخه نزدیک!

از مرحله ای به مرحله ای و از امتحانی به امتحانی دیگر #تو یی که میرانی ...

بعضی وقتها عادم تو کارش فقط #قفل میافته قفل پشت قفل ، اونم از آسمون #خدایا_مچکریم

#غم_نان یا #عشق_نان !!

دست پخت #مادربزرگ #بانو ست مثنوی رنگ ها غزلی ست از خاطرات دیوان کاملی ست از زندگی و من نانوشته هایش را به وضوح میبینم

می نویسم تا بماند #یادگاری شبی که با #دوست سر شد

کاش میشد #عبد بود ساکت و سربزیر و سخت

دم #غروب ، میان حضور خسته اشیا دلم عجیب گرفته است و ایستادم تا دلم قرار بگیرد کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن

به همت #بانو ، اولین اثر هنری رسمی #آقامحمدطاها ی #هنرمند امروز خلق شد. #صرفا_جهت_ثبت_در_تاریخ

بالاخره بساط عیش ما هم جور شد ، پک شابلون های طراحی UI موبایل و وب ما رسید